روز چهاردهم: قطع تعلقات
آیه
تأسفنخوردن به خاطر امور دنیوی
<لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ>[1]
«تا بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخورید؛ و بر آنچه به شما عطا کرده است، شادمان و دلخوش نشوید؛ و خدا هیچ گردنکشِ خودستایی را دوست ندارد.»
روایت
تمثل اموال هنگام مرگ
«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام}: إِنَّ ابْنَ آدَمَ إِذَا کَانَ فِی آخِرِ یَوْمٍ مِنَ الدُّنْیَا وَ أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ الْآخِرَةِ مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ وَ عَمَلُهُ، فَیَلْتَفِتُ إِلَى مَالِهِ فَیَقُولُ: وَ اللَّهِ إِنِّی کُنْتُ عَلَیْکَ لَحَرِیصاً شَحِیحاً، فَمَا لِی عِنْدَکَ؟ فَیَقُولُ: خُذْ مِنِّی کَفَنَکَ، ثُمَّ یَلْتَفِتُ إِلَى وَلَدِهِ فَیَقُولُ: وَ اللَّهِ إِنِّی کُنْتُ لَکُمْ لَمُحِبّاً وَ إِنِّی کُنْتُ عَلَیْکُمْ لَمُحَامِیاً، فَمَا ذَا لِی عِنْدَکُمْ؟ فَیَقُولُونَ: نُؤَدِّیکَ إِلَى حُفْرَتِکَ وَ نُوَارِیکَ فِیهَا، ثُمَّ یَلْتَفِتُ إِلَى عَمَلِهِ فَیَقُولُ: وَ اللَّهِ إِنِّی کُنْتُ فِیکَ لَزَاهِداً وَ إِنَّکَ کُنْتَ عَلَیَّ لَثَقِیلًا، فَمَا ذَا عِنْدَکَ؟ فَیَقُولُ: أَنَا قَرِینُکَ فِی قَبْرِکَ وَ یَوْمِ حَشْرِکَ حَتَّى أُعْرَضَ أَنَا وَ أَنْتَ عَلَى رَبِّکَ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ وَلِیّاً أَتَاهُ أَطْیَبَ النَّاسِ رِیحاً وَ أَحْسَنَهُمْ مَنْظَراً وَ أَزْیَنَهُمْ رِیَاشاً، فَیَقُولُ: أَبْشِرْ بِرَوْحٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَیْحَانٍ وَ جَنَّةِ نَعِیمٍ قَدْ قَدِمْتَ خَیْرَ مَقْدَمٍ، فَیَقُولُ: مَنْ أَنْتَ؟ فَیَقُولُ: أَنَا عَمَلُکَ الصَّالِحُ ارْتَحِلْ مِنَ الدُّنْیَا إِلَى الْجَنَّةِ.»[2]
«امامعلی{علیه السلام} فرمود: همانا زمانی که آخرین روز دنیوی انسان و اولین روز اخروی او فرا رسید، مال و فرزندان و اعمالش برای او مجسم میشوند. سپس رو به سوی مال میکند و میگوید: به خدا قسم! من بر تو حریص و بخیل بودم؛ اکنون چه چیزی نزد تو دارم؟ مال گوید: کفنت را از من برگیر! سپس رو به فرزندانش میگوید: به خدا قسم! من خیلی شما را دوست داشتم و حامیتان بودم؛ نزد شما چه دارم؟ میگویند: تو را تا قبرت مشایعت و سپس دفن میکنیم. سپس به سوی عملش رو میکند و میگوید: به خدا قسم! من نسبت به تو بیرغبت بودم و تو بر من بار سنگینی بودی؛ نزد تو چه دارم؟ عملش میگوید: من همنشین تو در قبر و روز قیامت هستم تا زمانی که بروم و تو در محضر خداوند حاضر شوی؛ اگر دوست خداوند باشد، خوشبوترین و زیباترین و بازینتترین مردم نزد او میآید و میگوید: بشارت باد تو را به آسایشی و راحتیای از جانب خداوند و بهشتی سرشار از نعمت؛ خوش آمدی! شخص مؤمن میپرسد: تو کیستی؟ میگوید: من عمل صالح تو هستم، از دنیا به سوی بهشت برو!»
کلام بزرگان
ابن فهد حلی{رحمة الله علیه}
دشمن داخلى، نفس است و تمایل و تعشق وى با خاک و خاکىها باعث نفوذ شیاطین مىشود و با خلعسلاحکردن نفس، رویش وسوسه از مزبله آلوده خاطرات نفسانى قطع مىشود؛ پس نفس تا آلودۀ خاک است، از آن وسوسه مىروید و تعلق دنیایى منشأ این خاطرات مىباشد.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است[3]
گاهى در مجالس تذکر مىنشیند و وعظ و خطابه مىشنود، تصمیم مىگیرد که برگردد و تعلقات را بزند، ولى <لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما>[4]؛ تصمیم وى با دیدن متمنیات شکسته مىشود. در هر صورت، با تداوم تذکر، فکر، ذکر، جوع و شکستن نفس، خاطر دوست رحل اقامت مىافکند و فردى الهى مىشود. وقتى عَلم و کُتَل سلطان وجود پیدا شود، لشکریان شیطان فرارى مىگردند و این همراه با تجلیه و تخلیه و تحلیه صورت مىگیرد. دیو چو بیرون رود، فرشته درآید.[5]
شعر
«داشت شخصی از همه عالم سهدوست هرسه با او جور و او با هرسه جور
اولین، آن ثروتی کز روی سعی کرده حاصل در سنین و در شهور
دومین، حوریوشی کاو را نبود یکسر مو در دلارایی قصور
سومین، مجموع خوبیها که او کرده با مردم بهتدریج و مرور
چون زمان احتضارش دررسید خواجه داد آن هرسه را اذن حضور
کرد با ثروت وداعی سوزناک گفت کای سرمایهٔ عیش و سرور
از پس مرگم چه خواهی کرد؟ گفت: چون تو بگذشتی اپن دارالغرور
بر مزارت شمعها روشن کنم تا شود روحت سراسر غرق نور
گفت با محبوبه کای آرام جان بعد مرگم باش آرام و صبور
گفت بر قبرت چنان شیون کنم کز لحد جستن کنند اهل قبور
گفت آخر بار با کردار خویش کای به خوبی غیرت غلمان وحور
تو پس از مرگم چهخواهی کرد؟ گفت: من نخواهم شد ز نزدیک تو دور
چون که دمساز تو بودم روز و شب با تو خواهم بود تا یومالنشور
محتضر جان داد و دادند آن سهدوست نعش او را سوی قبرستان عبور
آن یکی شمعی نهاد از روی کوه وان دگر اشکی فشاند از روی زور!
ثروت و زن هر دو برگشتند، لیک رفت خوبیهای او با او به گور»[6]
داستان
کاخ بینظیر
در تفسیر «روحالبیان» نوشته شده است: یکی از پادشاهان تصمیم گرفت کاخ عظیمی بسازد که در جهان بینظیر باشد. پس از ساختن کاخ از تمام مردم دعوت کرد که از کاخ دیدن نمایند و دفتری هم کنار در خروجی قرار داد تا هر عیبی در کاخ مشاهده کردند، در آن بنویسند تا پادشاه عیب را برطرف کند. پس از پایان بازدیدها وقتی پادشاه دفتر را بررسی نمود، دید به جز دونفر، تمام مردم از این قصر تعریف کردهاند. به دنبال آن دونفر فرستاد. وقتی آنان حاضر شدند، پرسید: شما چه عیبی در این کاخ مشاهده کردید؟ گفتند: این ساختمان دوعیب دارد که علاج و راه درمانی هم ندارد، ولی میترسیم که با گفتن آنها مورد خشم شما قرار بگیریم. شاه گفت : نترسید و حرفتان را بگویید! گفتند: عیب اول این است که این ساختمان، در عاقبت خراب میشود و عیب دیگر آنکه، صاحبش از آن جدا میشود و میمیرد. پس برای مدت اندک نباید به چیزی دل بست.[7]
ادعیه
«اللَّهُمَّ إِنِّی... أَسْأَلُکَ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا وَ أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْحِرْصِ عَلَیْهَا وَ أَسْأَلُکَ الْغِنَى فِی الدُّنْیَا وَ أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفَقْرِ فِیهَا اللَّهُمَّ إِنْ بَسَطْتَ عَلَیَّ فِی الدُّنْیَا فَزَهِّدْنِی فِیهَا وَ إِنْ قَتَّرْتَ عَلَیَّ رِزْقِی فَلَا تُرَغِّبْنِی فِیهَا.»[8]
«خدایا!... من از تو زهد در دنیا را خواستارم و از حرص بر دنیا به تو پناه میبرم؛ و از تو بینیازی در دنیا را میطلبم و از فقر به تو پناه میبرم؛ خدایا! اگر در دنیا برایم وسعت را مقدر فرمودی، مرا نسبت به آن بیرغبت کن و اگر رزقم را در تنگنا قرار دادی، مرا نسبت به آن بارغبت نگردان!»
روز پانزدهم: قطع تعلقات
آیه
آتش برافروخته
<وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ 1 الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ 2 یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ 3 کَلاَّ لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ 4 وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ 5 نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ>[9]
«واى بر هر عیبجوى بدگوى!(1) همان که ثروتى فراهم آورده و [پىدرپى] آن را شمرد [و ذخیره کرد.](2) گمان مىکند که ثروتش او را جاودانه خواهد کرد.(3) اینچنین نیست؛ بىتردید او را در آن شکننده اندازند؛(4) و تو چه مىدانى آن شکننده چیست؟(5) آتش برافروخته خداست.»
روایت
محافظ اموال دیگران
«قالَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ{علیه السلام}: وَ اعْلَمْ أَنَّکَ لَا تَکْسِبُ مِنَ الْمَالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إِلَّا کُنْتَ فِیهِ خَازِناً لِغَیْرِکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ فِی حَلَالِهَا حِسَاباً وَ فِی حَرَامِهَا عِقَاباً وَ فِی الشُّبُهَاتِ عِتَاباً، فَأَنْزِلِ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَةِ الْمَیْتَةِ خُذْ مِنْهَا مَا یَقِیکَ، فَإِنْ کَانَ ذَلِکَ حَلَالًا کُنْتَ قَدْ زَهِدْتَ فِیهَا وَ إِنْ کَانَ حَرَاماً لَمْ یَکُنْ فِیهِ وِزْرٌ فَأَخَذْتَ کَمَا أَخَذْتَ مِنَ الْمَیْتَةِ وَ إِنْ کَانَ الْعِتَابُ، فَإِنَّ الْعِتَابَ یَسِیرٌ وَ اعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً.»[10]
«امامحسن مجتبی{علیه السلام} فرمود: بدان که مالی بیش از نیازت کسب نمیکنی مگر اینکه نگهدارندۀ آن خواهی بود؛ و بدان که در حلال آن، حساب و در حرامش، عقاب است و در مال شبههناک، سرزنش خواهد بود؛ پس دنیا را مانند مرده محسوب کن که مجبور هستی در حد اضطرار از آن بهره ببری تا زنده بمانی؛ اگر این بهره، حلال باشد، نسبت به آن بیرغبت بودهای و اگر حرام باشد، بر تو وبال نخواهد شد؛ چون به اندازه مرده از آن استفاده کردهیایای؛ و اگر سرزنش شوی، اندک است؛ و برای دنیایت جوری عمل کن که گویا تا ابد زندهای ولی برای آخرتت طوری عمل کن که گویا فردا خواهی مُرد!»
کلام بزرگان
امامخمینی{رحمة الله علیه}
خودسازى به این است که تمام ابعادى که انسان دارد و انبیا براى تربیت آن آمدند را ترقى دهید؛ جنبۀ علمى، همۀ ابعاد علم؛ جنبۀ اخلاقى، همۀ ابعاد اخلاق؛ تهذیب نفس، وارستهکردن نفس از تعلقات دنیا. سرمنشأ همۀ کمالات، وارستهشدن نفس از تعلقات است؛ و بدبختى هر انسان، تعلق به مادیات است. توجه و تعلق نفس به مادیات، انسان را از کاروان انسانها باز مىدارد و بیرونرفتن از تعلقات مادى و توجه به خداوند؟عز؟ انسان را به مقام انسانیت مىرساند. انبیا؟عهم؟ نیز براى همین دو جهت آمده بودند: بیرونکردن مردم از تعلقات و تشبّث (چنگزدن) به مقام ربوبیت.[11]
شعر
«تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کشکشانت میبرند، انا الیه راجعون
تا کی زنی بر خانهها تو قفل با دندانها
تا چند چینی دانها دام اجل کردت زبون
شد اسب و زین نقرهگین بر مرکب چوبین نشین
زین بر جنازه نه ببین، دستان این دنیای دون
برکن قبا و پیرهن، تسلیم شو اندر کفن
بیرون شو از باغ و چمن، ساکن شو اندر خاک و خون»[12]
داستان
تأثیر یکانگشتر
حضرت فاطمه؟سها؟ از پدر بزرگوار خود، رسول اکرم{صلوات الله علیه}، درخواست انگشتری کرد. آن حضرت فرمودند: بهتر از انگشتر به تو میآموزم. هنگامی که نماز شب خواندی، از خداوند بخواه! به آرزوی خود میرسی. حضرت فاطمه؟سها؟ در دل شب پس از ادای نافله دست به درگاه خداوند؟عز؟ بلند کرد و درخواست انگشتری کرد. هاتفی گفت: فاطمه! آنچه خواستی زیر سجادهات آماده است. ایشان دست مبارک را زیر جانماز برد و انگشتری بیمانند از یاقوت مشاهده کرد. آن را برداشت و همان شب در خواب دید وارد قصرهای بهشتی شده است؛ در سومین قصر، تختی دید که بر سهپایه ایستاده است؛ فرمود: سبب چیست که این تخت، سهپایه دارد؟ جواب دادند: چون صاحبش در دنیا انگشتری خواسته است، پس به جای آن، پایهای از این تخت کم شده است. در این هنگام از خواب بیدار شد. فردا صبح خدمت پیامبر{صلوات الله علیه} شرفیاب شد و خواب را بازگو کرد. حضرت{صلوات الله علیه} فرمودند: ای بازماندگان عبدالمطلب! دنیا برای شما شایسته نیست؛ بهشت جاویدان سزاوار شماست و محل دیدارتان آنجاست؛ دنیای فانی را برای چه میخواهید؟! آنگاه به فاطمه؟عها؟ فرمودند: دخترم! انگشتر را به جای خود برگردان! همان شب حضرت زهرا؟سها؟ انگشتری را زیر سجادهاش گذاشت و در خواب، تخت را با چهارپایه مشاهده کرد.[13]
ادعیه
«اَللهُمَّ... وَ انْزِعْ مِنْ قَلْبِی حُبَّ دُنْیَا دَنِیَّةٍ یَقْطَعُنِی عَمَّا عِنْدَکَ وَ یَصُدُّنِی عَنِ ابْتِغَاءِ الْوَسِیلَةِ إِلَیْکَ وَ یُذْهِلُنِی عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْکَ وَ زَیِّنْ لِیَ التَّفَرُّدَ وَ التَّفَرُّدِ بِمُنَاجَاتِکَ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَار.»[14]
«خدایا!... محبت دنیای پست را از قلبم جدا کن! زیرا مرا از رسیدن به آنچه نزد توست، باز میدارد و مانع از انتخاب وسیله به سویت میشود و موجب غفلت از تقرب به سوی تو میشود؛ خدایا! تنهایی را برایم زینت ببخش! تنهایی در مناجات شب و روز با خودت.»
روز شانزدهم: قطع تعلقات
آیه
انفاق آشکارا و پنهان
<قُلْ لِعِبادِیَ الَّذینَ آمَنُوا یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خِلالٌ>[15]
«به بندگان مؤمنم بگو: نماز را بر پا دارند، و از آنچه روزى آنان کردهایم، پنهان و آشکار انفاق کنند؛ پیش از آنکه روزى فرا رسد که در آن نه داد و ستدى است و نه پیوند دوستى و رفاقت.»
روایت
باطن دنیا
«عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ{علیه السلام} مَا یَسُرُّنِی بِحَقِّکُمُ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا! فَقَالَ: أُفٍّ لِلدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا، وَ مَا هِیَ یَا دَاوُدُ؟ هَلْ هِیَ إِلَّا ثَوْبَانِ وَ مِلَاءُ بَطْنِک؟!»[16]
«داودبنفرقد به امامصادق{علیه السلام} عرض کرد: خوشحال میشوم از اینکه به حقتان در دنیا برسید! حضرت فرمود: وای بر دنیا و آنچه در آن است؛ ای داود! مگر دنیا چیست؟ آیا چیزی جز دو لباس و پرکردن شکم؟!»
کلام بزرگان
علامه طباطبایی{رحمة الله علیه}
قطع علایق زمانی برای سالک حاصل خواهد شد که از دریای فقر و بیچیزی بگذرد و آن را بپیماید. اینجاست که منزل عبودیت ظاهر خواهد شد و سالک، نظر از التفات به ماسوای حضرتش برمیدارد و قلبش به قَدَر و اندازهگیری و مقدرات او متوجه میگردد و دیگر تلاش بیحساب نمیکند. در این صورت اگر دعا میکند و از حق متعال چیزی میطلبد، نه برای آن است که حتمیات الهی را از میان بردارد، بلکه برای آن است که دعاکردن مطلوب خداوند سبحان است.[17]
شعر
«ای کرده بر پاکان زنخ، امروز بستندت ز نخ
فرزند و اهل و خانهات از خانه کردندت برون
کو عشرت شبهای تو؟ کو شکرین لبهای تو؟
کو آن نفَس کز زیرکی بر ماه میخواندی فسون؟
کو صرفه و استیزهات؟ بر نان و بر نانریزهات
کو طوق و کو آویزهات؟ ای در شکافی سرنگون!
کو آن فضولیهای تو؟ کو آن ملولیهای تو؟
کو آن نغولیهای تو؟ در فعل و مکر ای ذوفنون!
این باغ من، آن خان من، این آن من، آن آن من
ای هر مَنت هفتاد مَن! اکنون کهی از تو فزون»[18]
داستان
تعلق به دنیا
دوستی داشتم به نام «حاج مؤمن» که میگفت: یکی از بستگانم در حال مرگ بود که من بالای سرش به خواندن سوره «یس» مشغول شدم، اما او با دست اشاره کرد و نگذاشت ادامه بدهم؛ خواستم دعای «عدیله» را بخوانم، اما باز هم جلوگیری کرد. ناگهان گفت: آیا من یکخانه بیشتر دارم که آن را هم میخواهند از من بگیرند؟ فهمیدیم که در اثر حب دنیا و در حال احتضار و مرگ به فکرخانهاش است و خودش را تسلیم خدا نمیداند.[19]
ادعیه
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیْکَ، وَ مَدْحِی إِیَّاکَ، وَ حَمْدِی لَکَ فِی کُلِّ حَالاتِی حَتَّى لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَیْتَنِی مِنَ الدُّنْیَا، وَ لَا أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِی فِیهَا.»[20]
«خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و مرا در همه حال توفیق ده که ذکر جمیل تو گویم و به ستایش تو برخیزم و سپاسگزارت باشم؛ تا به آنچه از مال دنیا بر من ارزانى داشتهاى دلخوش نباشم و به منع تو اندوه نخورم.»
«أَسْأَلُکَ الْبُشْرَى یَوْمَ تُقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ وَ الْبُشْرَى عِنْدَ فِرَاقِ الدُّنْیَا.»[21]
«خدایا! از تو خواستار بشارت در روزی که قلبها و چشمها دگرگون شوند و هنگام دوری از دنیا هستم.»
روزهفدهم: قطع تعلقات
آیه
لذت زودگذر دنیایی
<وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون>[22]
«و اگر مىخواستیم [درجات و مقاماتش را] به وسیله آن آیات بالا مىبردیم، ولى او به امور ناچیز مادى و لذتهاىِ زودگذرِ دنیایى تمایل پیدا کرد و از هواى نفسش پیروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [که] اگر به او هجوم برى، زبان از کام بیرون مىآورد، و اگر به حال خودش واگذارى، [باز هم] زبان از کام بیرون مىآورد. این داستان گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ پس این داستان را [براى مردم] حکایت کن! شاید بیندیشند.»
روایت
رهاکردن زینتهای دنیوی
«قَالَ النَّبِیُّ{صلوات الله علیه}: اسْتَحْیُوا مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَیَاءِ! قَالُوا: وَ مَا نَفْعَلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: فَإِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ فَلَا یَبِیتَنَّ أَحَدُکُمْ إِلَّا وَ أَجَلُهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لْیَحْفَظِ الرَّأْسَ وَ مَا وَعَى وَ الْبَطْنَ وَ مَا حَوَى وَ لْیَذْکُرِ الْقَبْرَ وَ الْبِلَى؛ وَ مَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ فَلْیَدَعْ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا.»[23]
«رسول اکرم{صلوات الله علیه} فرمود: حقیقتا از خداوند شرم و حیا کنید! گفته شد: اىرسول خدا! چه کنیم؟ فرمود: هیچیک از شما شبها به بستر نرود مگر اینکه مرگ را هر لحظه جلوى خود ببیند، سر و اجزای آن و شکم و اطراف آن را حفظ و کنترل نماید؛ و قبرستان و حالات درون قبر را فراموش نکند؛ کسی که اراده آخرت را دارد، باید زینت ظاهری دنیا را رها کند.»
کلام بزرگان
آیتالله شهیدمطهری{رحمة الله علیه}
لازمۀ تعلق و وابستگى انسان چندچیز است: اولاً وقتى انسان وابسته به چیزى مثل پول شد و پول نقش اساسى را در فکر و ذهن و خواست او بازى کرد، آن پول توجه انسان را از «خود» به پول جلب مىکند؛ نتیجهاش غفلت انسان از خود، توجه به چیز دیگر و خودفراموشى است. همینقدر که انسان به چیزى وابسته شد و تعلق پیدا کرد، اولین خصلتش این است که خودآگاهى را از انسان مىگیرد؛ یعنى او را از خودش غافل مىکند و توجه انسان را به آن چیز جلب مىکند. هیچوقت این انسان به یاد خودش نیست، به یاد آن محبوب و مطلوبش است، حالا مىخواهد آن محبوب پول باشد، پست باشد، شغل باشد، هرچه مىخواهد باشد.
پس اولین اثر وابستگى به اشیا این است که خودآگاهى را از انسان مىگیرد و این خودش براى انسان یکسقوط است که خودآگاهى را از او نفى مىکند و به جاى یکموجود خودآگاه، یکموجود «خودغافل» و «غیرآگاه» مىشود. اگر دربارۀ آن شىء از آن انسان سؤال کنى، دقیقترین اطلاعات را به تو مىدهد ولى از خودش بىخبر است.
خصلت دوم این تعلقات این است که انسان از ارزشهاى خود و ارزشهاى انسانى غافل مىشود و همۀ توجهش معطوف به ارزشهاى آن شىء مىشود. براى یکآدم پولپرست، آن چیزهایى که ارزش انسانى است ارزش ندارد؛ اصلاً خود او براى خودش ارزش ندارد. شرافت و کرامت در ذهن او نقشى ندارد، آزادى و آزادگى در ذهن او نقشى ندارد و هرچه هست، پول است. ارزشهاى پول براى او ارزش است ولى ارزشهاى خودش براى خودش ارزش نیست. ارزشهاى خودش در نظر او سقوط مىکند و ارزشهاى غیرخودش (آن شىء) زنده مىشود.[24]
شعر
«اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد نشاط و عیش به باغ بقا توانی کرد
اگر به آب ریاضت برآوری غسلی همه کدورت دل را صفا توانی کرد»[25]
***
«به قبرستان گذر کردم کم وبیش بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بیکفن در خاک رفته نه دولتمند برده یککفن بیش»[26]
داستان
پیغمبر، عبد خدا
روزى رسول اکرم{صلوات الله علیه} با جبرئیل امین از مکه بیرون آمدند و بالای کوه صفا رفتند. آن حضرت به جبرئیل فرمود: به خدایى که مرا به حق مبعوث کرده است، در این شب براى آلمحمد؟عهم؟ نه کف گندم برشتهاى است، نه قدرى آرد جو. هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود که ناگاه از آسمان صدا و زلزله عظیمى ظاهر شد؛ به نحوى که حضرت ترسیدند و فرمودند: مگر قیامت برپا شد؟ جبرئیل عرض کرد: یا رسولالله! این صداى شهپر اسرافیل است که بر تو نازل مىشود. اسرافیل آمد و عرض کرد: خداى تعالى سخن تو را شنید و مرا با همه کلیدهاى روى زمین به نزد تو فرستاد و مرا امر فرمود که آنها را به خدمت تو بیاورم و به تو عرض کنم: چنانچه خواهى همه کوههاى خطه تهامه را از براى تو زمرّد و یاقوت و طلا و نقره کنم! «فإن شِئتَ نَبیاً ملکاً و إن شِئتَ نبیاً عبداً»؛ اگر میخواهى پیغمبرى باش پادشاه و اگر خواهى پیغمبرى باش بنده! جبرئیل اشاره کرد که براى خدا تواضع و فروتنى کن! حضرت فرمود: مىخواهم پیغمبرى بنده باشم و پادشاهى را نمىخواهم.[27]
ادعیه
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارْزُقْنِی الرَّغْبَةَ فِی الْعَمَلِ لَکَ لِآخِرَتِی حَتَّى أَعْرِفَ صِدْقَ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِی، وَ حَتَّى یَکُونَ الْغَالِبُ عَلَیَّ الزُّهْدَ فِی دُنْیَایَ، وَ حَتَّى أَعْمَلَ الْحَسَنَاتِ شَوْقا.»[28]
«خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و رغبت به سوی عمل اخروی برای خودت را روزیام کن؛ تا اینکه راستی این امر را در قلبم بشناسم و زهد در دنیایم بر من غالب شود و خوبیها را با شوق انجام دهم.»
[1]- الحدید، 23.
[2]- بحارالأنوار، ج6، ص224.
[3]- دیوان حافظ، غزل 23.
[4]- طه، 115.
[5]- آداب راز و نیاز به درگاه بینیاز، ص۳۵۳.
[6]- دیوان ملکالشعرای بهار، قطعه 100.
[7]- داستانهای شهیددستغیب، معاد و قیامت، ص23.
[8]- إقبالالأعمال، ج1، ص153.
[9]- الهمزة، 1-6.
[10]- مستدرکالوسائل، ج12، ص52.
[11]- تهذیب نفس و سیروسلوک از دیدگاه امامخمینی، ص۳۴.
[12]- دیوان کبیر شمس، غزل 1788.
[13]- بحارالانوار، ج43، ص47؛ به نقل از: هزارویک حکایت اخلاقی، حکایت 555.
[14]- إقبالالأعمال، ج1، ص356.
[15]- ابراهیم، 31.
[16]- الزهد، ص46.
[17]- ثمرات حیات، ج1، ص209.
[18]- دیوان کبیر شمس، غزل 1788.
[19]- داستانهای شهیددستغیب، اخلاق و احکام، ص۱۵۵.
[20]- الصحیفةالسجادیة، ص104 (دعای 21).
[21]- مصباحالمتهجد، ج2، ص599 (دعای ابوحمزه ثمالی).
[22]- الأعراف، 176.
[23]- بحارالأنوار، ج6، ص131.
[24]- مجموعه آثار استاد شهیدمطهری (انسان کامل)، ج۲۳، ص۳۰۸.
[25]- دیوان کبیر شمس، غزل 959.
[26]- دیوان باباطاهر، ص108.
[27]- معراجالسعادة، ص۳۶۵.
[28]- الصحیفةالسجادیة، ص108 (دعای 22).