روز نهم: آمادگی برای مرگ
آیه
خیرهشدن چشمها از ترس مرگ
<یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُون>[1]
«پس از آنکه حق روشن شد، با تو در این حق مجادله و ستیزه مىکنند؛ [چنان از شرکت در جنگ ترسیده بودند] که گویا به سوى مرگ رانده مىشوند و آن را با چشم خود مىبینند!!»
روایت
معنای آمادگی برای مرگ
«قِیلَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ{علیه السلام}: مَا الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ؟ قَالَ{علیه السلام}: أَدَاءُ الْفَرَائِضِ وَ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ الِاشْتِمَالُ عَلَى الْمَکَارِمِ، ثُمَّ لَا یُبَالِی أَ وَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أَمْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَیْهِ؛ وَ اللَّهِ! مَا یُبَالِی ابْنُ أَبِی طَالِبٍ أَ وَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أَمْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَیْهِ.»[2]
«به حضرت علی{علیه السلام} گفته شد: آمادگی برای مرگ به چه معناست؟ فرمود: انجام واجبات و ترک محرمات الهی و داراشدن مکارم اخلاق؛ سپس باکی نداشته باشد که او بر مرگ وارد میشود یا مرگ بر او؛ به خدا قسم! پسر ابوطالب{علیه السلام} ترسی ندارد از اینکه او بر مرگ وارد شود یا مرگ بر او.»
«قالَ الإمامُ عَلیٌّ{علیه السلام}: المُدَّةُ و إن طالَت قَصیرَةٌ، و الماضِی لِلمُقیمِ عِبرَةٌ، و المَیِّتُ لِلحَیِّ عِظَةٌ و لَیس لأمسِ إِنْ مَضَى عَودَةٌ، و لا أنتَ مِن غَدٍ على ثِقَةٍ، و کُلٌّ لِکُلٍّ مُفارِقٌ و بهِ لاحِقٌ، فاستَعِدّوا لِیَومٍ لا یَنفَعُ فیهِ مالٌ و لا بَنونَ إلّا مَن أتَى اللَّهَ بقَلبٍ سَلیمٍ.»[3]
«امامعلى{علیه السلام} فرمود: مدّت زندگى هرقدر هم طولانی باشد، کوتاه است؛ و آن که رفته براى آن که مانده، عبرت است؛ و مرده براى زنده مایه پند است؛ دیروز را بازگشتى نیست و تو به فردا اطمینان ندارى و هریک از دیگرى جدا مىشود و به او مىپیوندد؛ پس براى روزى آماده شوید که در آن روز نه ثروتى به کار مىآید و نه فرزندانى؛ مگر کسى که با دلى پاک و سالم سوى خدا رود.»
کلام بزرگان
آیتالله بهاری{رحمة الله علیه}
این سستى در امر آخرت و تنبلى در اطاعت عقول طاهره (ائمه؟عهم؟) چیست؟ آیا مرگ حتمى را فراموش کردهاید که در یکآن ارکان لذتهاى شما را ویران میسازد و بنیان غریزهها و شهوتها را بههم میریزد؟ آیا یاد مرگ نمىتواند از دنیا بیزارى آورد و به آخرت جلب نماید؟ مگر راستگوترین راستگویان نگفته: هرکه مرگ را در شبانهروز بیستبار به خاطر آورد، با شهیدان اُحد محشور خواهد شد؟ مگر یاد مرگ را در کمال سودمندى و تأثیر نیافتید؟ شاید مانع قلب شما از یاد مرگ، گرفتارى و اشتغال آن به غیرمرگ و آمادهنبودن براى آخرت است؛ وگرنه بىشک مسافر هیچ همّى جز آمادهکردن اسباب سفر و آمادهساختن خود براى آن ندارد؛ پس هرکه در حال فراغ و بیکارى اندیشه کند، باید سرورش نسبت به دنیا و شهوات دنیا فروکش کند و آرزویش کم و لذتها از کامش برود. عاقل کسى است که خود را براى مرگ آماده سازد و براى بهرهورى از نعمتها مهیا کند.[4]
شعر
«غافل منشین نه وقت بازی است وقت هنر است و سرفرازی است
امروز که روز عمر برجاست میباید کرد کار خود راست
فردا که اجل عنان بگیرد عذر تو به جان کجا پذیرد؟»[5]
داستان
مردهای میان مردگان!
شرفیابشدن حضور عارف مجذوبی چون سیدبنطاووس{رحمة الله علیه} در حله برای علاقهمندان فرصتی الهی بود. دانشوران و مردم به دیدارش شتافته و به فراخور ظرفیت خویش از دریای بیپایان معنویتش بهرهمند میشدند. روزی در بستانی بر خاک نشسته بود که یکی از آشنایان به دیدارش آمد و گفت: حالت چگونه است؟ سید پاسخ داد: چگونه است حال کسی که مرداری بر سر و مرداری بر دوش افکنده و مردگان فراوان پیکرش را احاطه کردهاند؟! مرد با شگفتی پرسید: من در اینجا مردهای نمیبینم، چگونه چنین سخنی بر زبان میرانی؟ سید گفت: آیا نمیدانی عمامهام از کتان است؟ زمانی گیاهی شاداب و از زندگی برخوردار بود ولی اکنون مرده است؛ لباسم از پنبه بافته شده است، پنبهای که زمانی زنده و خرم زندگی میکرد ولی امروز در شمار مردگان جای دارد؛ کفشهایم از پوست حیوانی است که روزی زنده بود اما اکنون مرده است؛ اطرافم پوشیده از گیاهانی است که مدتی قبل، سبز و خرم از زندگی بهره میبردند ولی اکنون خشک شده، به بیجانان پیوستهاند؛ سپیدی موهای سر و چهرهام را میبینی؟ این موها روزگاری مشکی و جوان بودند اما امروز سیاهی آنکه نشانه زندگی شاداب بود، از میان رفته است؛ و هریک از اعضای پیکرم اگر در راه فرمانبرداری از خداوند به کار نرود، چون مردگان خواهد شد. مرد با این پند سید شگفتزده شد و از خواب غفلت بیدار گشت.[6]
ادعیه
«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْت.»[7]
«خدایا! دورىگزیدن از منزل فریب و بازگشت به سوى خانه جاویدان و آمادگى براى مرگ پیش از فرارسیدنش را روزىام گردان!»